جدول جو
جدول جو

معنی چم گاو - جستجوی لغت در جدول جو

چم گاو
(چَ)
دهی از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 38 هزارگزی باختر فلاورجان و در کناره شمالی زاینده رودواقع است. کوهستانی و معتدل است و 383 تن سکنه دارد. آبش از زاینده رود. محصولش غلات، پنبه و برنج. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان کرباس بافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دم گاو
تصویر دم گاو
دوال یا تسمه که آن را به شکل دم گاو تابیده باشند و مانند تازیانه به کار ببرند، دوال ستبر که با آن طبل بزنند، در موسیقی نفیر، بوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم گاوی
تصویر چشم گاوی
گاوچشم، ویژگی آنکه چشمان درشت دارد، فراخ چشم، در علم زیست شناسی نوعی بابونه که گلبرگ های باریک دارد و شبیه چشم است، چشم گاو، چشم گاو میش، چشم بز، چشم آهو، چشم گربه
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
دهی از بخش دره شهر شهرستان ایلام که در 12 هزارگزی خاور دره شهر و 28 هزارگزی شمال خاوری راه دره شهر به ماژین واقع است. کوهستانی و گرمسیر است و 226 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، حبوبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان گندمان بخش بروجن شهرستان شهرکرد که در 40 هزارگزی باختر بروجن، متصل به راه مالرو عمومی واقع است. کوهستانی و معتدل است و 122 تن سکنه دارد. آبش از زاینده رود. محصولش غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
ده کوچکی است از دهستان درختنگان بخش مرکزی شهرستان کرمان که در 4 هزارگزی شمال خاوری کرمان و 2 هزارگزی شمال خاوری راه مالرو شهداد به کرمان واقع است و 15 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مَ گَ سَ)
دهی است از دهستان بندرج بخش دودانگه شهرسان ساری، واقع در ده هزارگزی شمال شرقی کهنه ده و کنار راه تلارم به پل سفید، در منطقۀ کوهستان جنگلی، با 900 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصولش برنج و غلات و شغل مردمش زراعت است. این آبادی از دو محل بالا و پائین که یکهزار متر فاصله دارند تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(چَگُ)
دهی از دهستان بکش بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون که در 22 هزارگزی جنوب باختر فهلیان، کنار رود خانه کنی واقع است. جلگه و گرمسیر است و 186 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه. محصولش غلات، برنج. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. این محل دارای معدن گچ نیز میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم قدم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم عصر. (آنندراج). هم زمان. هم عهد
لغت نامه دهخدا
(دُ وَ / وِ)
گاودم و تازیانه، نفیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
دهی از دهستان جره است که در بخش مرکزی شهرستان کازرون واقع است و 113 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
ده کوچکی است از دهستان سرکاله بخش پاپی شهرستان خرم آباد که در 36 هزارگزی باختر ایستگاه سپیددشت واقع است. و40تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: یکی از قرای بلوک کام فیروز فارس میباشد. (از مرآت البلدان ج 4 ص 261)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان سماق بخش چگنی شهرستان خرم آباد، که در 14 هزارگزی جنوب باختری سراب دره و 12 هزارگزی جنوب راه شوسۀ خرم آباد به کوهدشت واقع است. تپه ماهوری و معتدل است و 90 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه کشکان. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان بافتن سیاه چادر و راهش مالرو است. ساکنین این آبادی از طایفۀ شاه کرمی می باشند و در ساختمان و سیاه چادر سکونت دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از بخش چوار شهرستان ایلام که در 16 هزارگزی باختر چوار و 16 هزارگزی باخترراه شوسۀ ایلام به شاه آباد واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 40 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه مورت. محصولش غلات و برنج. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی قالیبافی و راهش مالرو است. ساکنان این آبادی چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
دهی است از دهستان عرب خانه بخش خوسف شهرستان بیرجند که در 77 هزارگزی شمال باختری خوسف بر سر راه مالرو عمومی گیو به شوسف واقع است. جلگه و معتدل است و 124 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و مالداری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’چشمه ای است در بلوک مانه که میان مغرب و شمال بجنورد واقع است’. (از مرآت البلدان، ج 4 ص 244)
لغت نامه دهخدا
(چَ مِ)
پوست گاو. انبانی از پوست گاو. جلد گاو:
چنان بد که هر سال یک چرم گاو
ز کابل همی خواستی باژ و ساو.
فردوسی.
ز دینار پرکرده ده چرم گاو
سه ساله فرستاده شد باژ و ساو.
فردوسی.
رجوع به چرم شود، کنایه از تازیانه باشد. (آنندراج). تازیانه ای که دم گاو نیز گویند. (ناظم الاطباء). دم گاو. دنب گاو. نوعی تازیانه
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ)
نام گل گاوچشم است که بعربی ’عین البقر’ خوانند. (برهان). نام گلی است که آن را گاوچشم نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). نوعی گل. (ناظم الاطباء). چشم گاومیش. رجوع به چشم گاومیش شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 40 هزارگزی باختر فلاورجان و در کنارۀ جنوبی زاینده رود واقع است. کوهستانی و معتدل است و 395 تن سکنه دارد. آبش از قنات و زاینده رود. محصولش غلات، برنج و پنبه. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان کرباسبافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
تلفظی از چکاو و چکاوک و چکاوه که نام مرغی است بزرگتر از گنجشک و خوش آواز که به عربی آن را قبره و ابوالملیح خوانند. رجوع به چکاو و چکاوک و چکاوه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
مرادف چمنزار و چمنستان. آنجا که چمن روید. مرغزار و سبزه زار:
که در پایان این کوه گرانسنگ
چمنگاهی است گردش بیشۀ تنگ.
نظامی.
وآن سرو رونده زآن چمنگاه
شد روی گرفته سوی خرگاه.
نظامی.
رجوع به چمن زار و چمنستان شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان چغاپور شهرستان بوشهر که در 24 هزارگزی جنوب خورموج و در باختر رود هیرمند واقع است. جلگه و گرمسیر است و 103 تن سکنه دارد. آبش از چاه. محصولش غلات و خرما. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(چَ گِ)
دهی از دهستان رادکان بخش حومه شهرستان مشهد که در 100 هزارگزی شمال باختری رادکان واقع است. جلگه و سردسیر است و 205 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت، مالداری و بافتن قالیچه و گلیم و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم گام
تصویر هم گام
همقدم
فرهنگ لغت هوشیار
دنب گاو ذنب ثور، دول و تسمه ای که آنرا بشکل دم گاو تابند و همچون تازیانه بکار برند تازیانه بزرگ، دوال ستبر که با آن طبل نوازند، نفیر گاو دم، بوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم گاو
تصویر چشم گاو
گلی است عین البقر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چگاو
تصویر چگاو
جل، نوایی از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم گاو
تصویر دم گاو
((دُ مِ))
گاودم، دوال و تسمه ای که آن را به شکل دم گاو تابند و مانند تازیانه به کار برند
فرهنگ فارسی معین
همدوش، همراه، همقدم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پای پوش لاستیکی یا چرمی مورد استفاده ی کارگران، چوپانان
فرهنگ گویش مازندرانی
آب چکیده از ماست یا پنیر
فرهنگ گویش مازندرانی
آب بی مزه، آب بدبو وغیر طبیعی
فرهنگ گویش مازندرانی
حیله گر، نیرنگ باز، رشن مند
فرهنگ گویش مازندرانی